-فضاي معماري چه نوع فضايي بايد باشد؟
تاكنون نظريه هاي متعددي درباره ی فضا ارائه شده است. مسلم است كه فضاي معماري زير مجموعة مبحث بزرگتري تحت عنوان فضا است. كريستين نوربرگ شولتز در كتاب هستي، فضا، معماري به غير از فضاي معماري از ۵ نوع فضاي ديگر سخن مي گويد:
1-فضاي عملي يا فضاي پديده هاي طبيعي و بيولوژيكي
2-فضاي ادراك و جهت يابي آني انسان در محيط
3-فضاي هستي مربوط به تصوير و سيماي تثبيت شدة جهان در ذهن انسان
4-فضاي شناخت جهان فيزيكي كه مربوط به ادراك علمي مي شود
5-فضاي تجريدي روابط منطقي
کریستین نوربرگ شولتز نویسنده کتاب هستی، فضا، معماری
فضاي معماري نوع خاصي از فضا است كه با پنج فضاي فوق به گونه اي مرتبط است. در اين تقسيم بندي مشاهده مي شود كه از ۱ به ۵، مسايل از عيني به ذهني ميل مي كنند، به گونه اي كه فضاي پنجم كاملاً ذهني است. معماري به لحاظ خصلتي كه دارد، برعكس از جهان تجريد آغاز مي كند و به عينيت مي انجامد. اولين ايده هاي معماري مي توانند از مسائلي كاملاً تجريدي مانند مباني پروژه، الگوهاي هندسي يا دياگرام هاي تحليلي كاربري ها متولد شوند. در نهايت، فضاي ساخته شده، محيطي مصنوعی و فيزيكي است كه در آن، علاوه بر پرورش ذهن، فعاليت هاي طبيعي و بيولوژيكي انسان نيز صورت مي گيرند. بنابراين، در مراحل مختلف تحقيق يك اثر، فضاي معماري به گونه اي با تمامي موارد ذكر شده در بالا سر و كار دارد. انسان در فضاي معماري زندگي مي كند، به فضا فكر مي كند و فضا را خلق مي كند. رابطه ی انسان با فضاي معماري پيچيده تر از فضاي هنري نقاشي و مجسمه سازي است، زيرا انسان اين فضا را از درون نيز تجربه مي كند. اين رابطهاي است روزمره كه بخش مهمي از زندگي انسان را مشروط مي سازند. بنابراين فضا در معماري، هدفي نهايي به شمار مي آيد. برونو روي، منتقد ايتاليايي، مي گويد : "معماري هنر ساختن فضا است". ويگدنون در كتاب مشهور خود، فضا، زمان، معماري، از فضا به عنوان بحث اصلي و مركزي معماري سخن مي گويد. در هر حال، فضاي محيط طبيعي يا فضاي فيزيكي جهان، اگرچه در دوره هاي مختلف هميشه به گونه اي سمبليك يا ساختاري، بر فضاي معماري تأثير گذاشته است تا به امروز، همواره با فضاي معماري تضادي آشكار داشته است.
برونو روی منتقد ایتالیایی
شناسايي فضاي ساخت دست بشر در بستر طبيعت همواره بسيار آسان بوده است. طبيعت و معماري هر دو داراي نظم هستند، ليكن نظم اين دو به لحاظ ساختاري كاملاً متفاوت است. انسان در خلق فضا از الگوهاي كلي ذهني بهره مي جويد. همانگونه كه انسان براي شناخت جهان فيزيكي، جهان ساده تر قواعد علمي را پديد آورده است، فضاي معماري نيز مربوط به جهان عملي ولي داراي نظمي ساده تر است. آنچه امروزه نظم يا بي نظمي مي ناميم، در حقيقت به درجه هاي مختلف پيچيدگي يا نظم هاي متفاوت مربوط مي شود.
در هر حال، عموم معماران "فضا" را اصلي ترين يا يكي از اصلي ترين عناصر معماري مي شناسند. فضاي معماري به بياني توصيف مادي "مكان" يا ظرفي است كه در آن بخشي از فعاليت هاي مربوط به زندگي بشر صورت مي پذيرد. بنابراين، فضاي معماري با زندگي رابطه اي ناگسستني دارد. انسان هنگامي كه از رحم مادر جدا مي شود در فضايي جديد قرار مي گيرد كه همان فضاي معماري است. فرم و عملكرد رحم دقيقاً پاسخگوي تمامي نيازهاي انسان در اولين مرحله ی زندگي اوست. معماري نيز حتي المقدور بايد اينگونه باشد.
فضا از بزرگ ترين دغدغه هاي معماري است. معماري يك "متن" است. متني با كلام ويژه. اما معمار پيش از اينكه متني را با عناصر معماري، ماده و حجم بنويسد، آن فضا را در كلمه مي سازد و مي انديشد. چراكه انديشه بيرون از كلمه نيست.
ساختن مكان بالاتر از ساختن فضا است و معماري همانا شناختن مكان به عنوان شالودة فضا است. هايدگر معتقد است كه: "فضاها هستي گوهرين خود را از مكانها مي گيرند، نه از فضا" بنابراين براي ساختن فضا، مي بايد در صدد مهيا ساختن "مكان" بود. از اين رو است كه معماري در كشاكش با محل و محيط آشكار مي گردد. معماري، با برپاداشتن يك معماري در يك محل، بر آن است تا زندگي و روحي تازه به زمين ببخشد و اين "بخشيدن معناي تازه" همانا خلق مكان است كه فضا را در خود دارد. معماري در تلاش احياي "مكان مقدس" است. مكان مقدس، مكاني متجانس نيست، مكاني است سويه مند و جهت دار. مكاني كه به وسيله ی گرد هم آوردن هاي مقدس ويژه گشته است. مكاني مقدس، به واسطه ی يك اتفاق ازلي، در زمان ازلي استعلا يافته. نقطه اي است ثابت و برجسته كه خود را از پيرامون خود بر مي كشد. اين مكان، مقابل مكاني نامقدس قرار مي گيرد كه مكاني است همگن، يكنواخت و بي مركز، مكاني است كه فاقد سويه مندي است.
از آنجا كه انسان جهان را به واسطه ی كالبد خود مي فهمد، و كالبد فيزيكي انسان داراي چپ و راست، بالا و پايين و عقب و جلو است، پس انسجام فضا نيز به تبع آن سويه مند و ناهمگون است.
رايانه در حال فرا گرفتن سراسر جهان است و قابليت هاي آن، تفاوت هاي ميان فرهنگ ها و شيوه هاي زندگي را زدوده است. شهرها و كشورها هرچه بيشتر شبيه به هم مي گردند و ارزش هاي سنتي رنگ مي بازد. اين نسل به فضاها به صورت مكاني مي انديشد كه در آن انسان با ماشين ها سخن مي گويد، جايي كه زندگي و حساسيت انساني از بين رفته است. همه چيز در حال استاندارد شدن است و يكساننگري در تار و پودها تنيده است. معماران به كارهايي مي پردازند كه به وسيله ی رايانه ها و فقط بر پايه ی الگوهاي منطقي رايانه فهم و طراحي شده اند. در اين جا است كه فضاي معماري بي روح و بي جان خواهد شد. اما بايد در مقابل اين افراد جنگيد و بايد به دنبال فضاهايي بر مبناي تفاوت بود. معمار بايد به تفاوت ها امكان دهد تا به تجربه درآيند. بايد در پي خلق مكان هايي بود كه حس كالبد را تقويت كند تا انسان بتواند به واسطه ی كالبد خود، حسي واقعي و عيني از فضا داشته باشد. "اگر كالبد از چنين فرصتي محروم باشد، هيچ تجربه ی ديگري ممكن نخواهد بود و اگر ارتباطات فيزيكي از بين برود، در واقع حس زنده بودن از بين خواهد رفت.
بايد جريان زندگي روزانه را ارج نهاد و دنبال فضايي بود كه در آن زندگي روزانه ی انسان ها امكان گسترش داشته باشد. فضاهايي كه اينگونه برتر از زندگي اند "فضاي زندگي" نام دارند. فضاي زندگي، هم نيازهاي زندگي روزانه را پاسخ ميگويد و هم رابطه ی ميان انسان و اشیا را مدام در خود باز مي سازد. پس ماده و مصالح اهميت مي يابند، چرا كه يك سوي رابطه ی انسان و اشیا، ماده است.
عنصر مهمي كه مي توان در ساختار فضا از آن بهره گرفت، نور است. "نور، سرچشمة تمام هستي است. نور، در حالي كه به سطح چيزها بر مي خورد، به آنها شكل مي دهد و با انباشتن سايه در پشت چيزها، به آنها عمق مي بخشد. چيزها در طول لبة نور و تاريكي انسجام مي يابند و در حالي كه رابطه هاي بينا متني را آشكار ميسازند، شكل ويژه ی خود را به دست مي آورند و كاملاً به همديگر پيوند ميخورند".
اما امروزه معماري مدرن، جهاني كاملاً شفاف بنا نهاده است، جهاني با نور يكسان و اين نور يكسان، فضا را مي كشد و تا حد تاريكي مطلق فرو مي كاهد. حضور نور طبيعي نسبت بي واسطه اي با "مكان" و "زمان" مي سازد. از يك سو با حضور خود مكان را غنا مي دهد و از ديگر سو، با تغييرات خود زمان را مي نماياند. اما وجود نور، از تاريكي است. "نور به تنهايي روشنايي نمي بخشد، بايد تاريكي باشد، تا نور، "نور" شود و با جلال و قدرت بدرخشد. تاريكي، كه تلالو نور را بر مي افروزد و قدرت نور را آشكار مي كند، ذاتاً بخشي از نور است. نور واسطة فهم ما از مكان، زمان، طبيعت و زندگي است.
بي ترديد تجربه ی معماري متكي به تجربه ی فضايي است كه از تركيب و ارتباط عناصر مكاني به دست نمي آيد. به اين ترتيب معناي مكاني فضا حذف ناشدني است، در اين مورد انيشتين مي گويد: "فضا به لحاظ فيزيولوژيكي مفهوم ساده تري از مكان را بيان مي كند." آنچه كه در شعر، ادبيات و يا موسيقي يا... تحت عنوان "فضا" يا معماري اسم برده مي شود، به دليل فقدان ساختماني عيني و ملموس جزء شبيه سازي معناي فضا و معماري نمي تواند باشد كه البته كاربرد و فايده ی خود را دارد. اما در معماري نيز نبايد تنها "ساختمان" و معناي محدود و متعارف آن را مدنظر قرار داد، در معماري شرط تحقق فضا مقدم بر تحقق بنا است. توجه به فضا، معماري را سيال و جاري مي كند و توجه به ساختمان، آن را تكه و منفرد مي سازد.
-مفهوم فضا از نظر اندیشمندان
فضا مفهومی است که از دیرباز توسط بسیاری از اندیشمندان مورد توجه قرار گرفته و در دورههای مختلف تاریخی براساس رویکردهای اجتماعی و فرهنگی رایج، به شیوههای گوناگون تعریف شده است. مصری ها و هندی ها با اینکه نظرات متفاوتی در مورد فضا داشتند اما در این اعتقاد اشتراک داشتند که هیچ مرز مشخصی بین فضای درونی تصور (واقعیت ذهنی) با فضای بیرونی (واقعیت عینی) وجود ندارد. در واقع فضای درونی و ذهنی رویاها، اساطیر و افسانهها با دنیای واقعی روزمره ترکیب شده بود. آنچه بیش از هر چیز در فضای اساطیری توجه را به خود معطوف میکند، جنبه ی ساخته شده و نظام یافته ی فضاست ولی این فضای نظام یافته مربوط به نوعی صورت اساطیری است که برخاسته از تخیل آفریننده میباشد. در زبان یونانیان باستان، واژهای برای فضا وجود نداشت. آنها به جای فضا از لفظ مابین استفاده میکردند. فیلسوفان یونان فضا را شی بازتاب میخواندند. پارمیندز وقتی که دریافت، فضای به این صورت را نمیتوان تصور کرد، آن را بدین دلیل که وجود خارجی ندارد به عنوان حالتی ناپایدار معرفی کرد. لوسیپوس نیز فضا را اگر چه از نظر جسمانی وجود خارجی ندارد، لیکن حقیقی تلقی نمود. افلاطون مسئله را بیشتر از دیدگاه تیمائوس بررسی کرد و از هندسه به عنوان علم الفضا برداشت نمود ولی آن را به ارسطو واگذاشت تا تئوری فضا (توپوز) را کامل کند. از نظر ارسطو فضا مجموعهای از مکانهاست. او فضا را به عنوان ظرف تمام اشیاء توصیف مینماید. ارسطو فضا را با ظرف قیاس میکند و آن را جایی خالی میداند که بایستی پیرامون آن بسته باشد تا بتواند وجود داشته باشد و در نتیجه برای آن نهایتی وجود دارد. در حقیقت برای ارسطو فضا محتوای یک ظرف بود.
-مفهوم فضا از نظر لوکریتوس
لوکریتوس نیز با اتکاء به نظریات ارسطو، از فضا با عنوان خلاء یاد نمود. او میگوید همه کائنات بر دو چیز مبتنی است: اجرام و خلأ، که این اجرام در خلأ مکانی مخصوص به خود را دارا بوده و در آن در حرکتاند. بعدها تئوریهای مربوط به فضا بر اساس هندسه اقلیدسی بیان میشد، به طوری که مشخصه تفکر یونانیان در مورد فضا در تفکرات اقلیدس یا هندسه اقلیدسی قابل مشاهده است. اقلیدس با جمعآوری کلیه ی قضایای مربوط به هندسه در میان مصریها، بابلیها و هندوها علم جدید هندسه را پایهگذاری نمود که سیستمی مبتنی بر انتزاع ذهنی بود. فضای اقلیدسی فضایی یکسان، همگن و پیوسته بود که در آن هیچ چاله، برآمدگی یا انحنایی وجود نداشت. فضای اقلیدسی، فضایی قابل اندازهگیری بود.
طراحی خیالی از چهرۀ لوکرتیوس
با توجه به آنچه گفته شد در یونان و به طور کلی در عهد باستان دو نوع تعریف برای فضا مبتنی بر دو گرایش فکری قابل بررسی است:
۱) تعریف افلاطونی که فضا را همانند یک هستی ثابت و از بین نرفتنی میبیند که هرچه به وجود آید داخل این فضا جای دارد.
۲) تعریف ارسطویی که فضا را به عنوان Topos یا مکان بیان میکند و آن را جزئی از فضای کلیتر میداند که محدوده ی آن با محدوده ی حجمی که آن را در خود جای داده است، تطابق دارد. تعریف افلاطون موفقیت بیشتری از تعریف ارسطو در طول تاریخ پیدا کرد و در دوره ی رنسانس با تعاریف نیوتن تکمیل شد و به مفهوم فضای سه بعدی و مطلق و متشکل از زمان و کالبدهایی که آن را پر میکنند درآمد.
-مفهوم فضا از نظر جیوردانو برونو
جیوردانو برونو در قرن شانزدهم با استناد به نظریه کپرنیک، نظریههایی در مقابل نظریه ارسطو عنوان کرد. به عقیده ی او فضا از طریق آنچه در آن قرار دارد (جدارهها)، درک میشود و به فضای پیرامون یا فضای مابین تبدیل میگردد. فضا مجموعهای است از روابط میان اشیاء و آن گونه که ارسطو بیان داشته است حتماً نمیبایست که از همه سمت محصور و همواره نهایتی داشته باشد. در اواخر قرون وسطی و رنسانس، مجدداً مفهوم فضا براساس اصول اقلیدسی شکل گرفت. در عالم هنر، جیوتو نقش مهمی را در تحول مفهوم فضا ایفا کرد، به طوری که او با کاربرد پرسپکتیو بر مبنای فضای اقلیدسی، شیوه ی جدیدی برای سازماندهی و ارائه ی فضا ایجاد کرد. با ظهور دوره ی رنسانس، فضای سه بعدی به عنوان تابعی از پرسپکتیو خطی معرفی گردید که باعث تقویت برخی از مفاهیم فضایی قرون وسطی و حذف برخی دیگر شد. پیروزی این شکل جدید از بیان فضا باعث توجه به وجود اختلاف بین جهان بصری و میدان بصری و بدین ترتیب تمایز بین آنچه بشر از وجود آن آگاه است و آنچه میبیند، شد. در قرون هفدهم و هجدهم، تجربهگرایی باروک و رنسانس، مفهوم پویاتری از فضا را به وجود آورد که بسیار پیچیدهتر و سازماندهی آن مشکلتر بود. بعد از رنسانس به تدریج مفاهیم متافیزیکی فضا از مفاهیم مکانی و فیزیکی آن جدا و بیشتر به جنبههای متافیزیکی آن توجه شد ولی برعکس در زمینههای علمی، مفهوم مکانی فضا پررنگتر گشت.
جیوردانوبرونو
-مفهوم فضا از نظر واتسوجی تتسورو
واتسوجی تتسورو از نخستین پدیدار شناسان ژاپنی است. نخستین آثار منتشر شده ی او نزدیکی ذهنی او را با فیلسوفانی فردگرا چون نیچه و کی یر کگور نشان میدهد، او در سال ۱۹۱۸ اثر خود "تجدید حیات بتان" را منتشر کرد، اثری که بلا آن را نشانی از جهت یافتگی عقلانی به دور از فردگرایی و بازگشتی به مفهوم اجتماع میداند. فضا در برداشت رایج به رابطه ی انسان و محیط اشاره و بر آن تأکید دارد. فضای مورد نظر واتسوجی انتزاعی و مجرد نیست، نه فضایی است که دانشمندان مطالعه کردهاند و نه فضای هندسه اقلیدسی است، بلکه فضایی وابسته به ذهنیات یا بهتر بگوییم وابسته به وجود ذهنی انسان است. واتسوجی فضا را چیزی که با معانی جابجایی و نقل و انتقال گسترش یافته معنا میکند، چیزی که با خیابان ها شکل میگیرد، چیزی که موجب کنش متقابل مردم میشود. فضا یا اقلیم در نظر واتسوجی آن چیزی است که به انسان امکان میدهد تا خود را از طریق حضور دیگران و توسط آنان بفهمد. در کنار توجه به ساختار دو وجهی وجود انسان، یعنی وجود فردی و اجتماعی او، توجه و تأکید بر وجود ذهنی انسان و تجلیات این وجود ذهنی در عالم بر عمق و گستردگی مفهوم فضا در نزد واتسوجی میافزاید.
واتسوجی تتسورو نخستین پدیدار شناس ژاپنی
-مفهوم فضا از نظر دکارت
دکارت از تأثیر گذارترین اندیشمندان قرن هفدهم، در حدفاصل بین دوران شکوفایی کلیسا از یکسو و اعتلای فلسفه اروپا از سویی دیگر میباشد. در نظریات او بر خصوصیت متافیزیکی فضا تأکید شده است ولی در عین حال او با تأکید بر فیزیک و مکانیک، اصل سیستم مختصات راست گوشه (دکارتی) را برای قابل شناسایی کردن فاصلهها به کار برد که نمودی از فرضیه ی مهم اقلیدس درباره ی فضا بود. در روش دکارتی همه ی سطوح از ارزش یکسانی برخوردارند و اشکال به عنوان قسمتهایی از فضای نامتناهی مطرح میشوند. تا پیش از دکارت، فضا تنها اهمیت و بعد کیفی داشت و مکان اجسام به کمک اعداد بیان نمیشد. نقش عمده ی او دادن بعد کمی به فضا و مکان بود.
رنه دکارت
-مفهوم فضا از نظر لایب نیتز
از طرفداران نظریه فضای نسبی بود و اعتقاد داشت فضا صرفاً نوعی سیستم است که از روابط میان چیزهای بدون حجم و ذهنی تشکیل میشود. او فضا را به عنوان نظام اشیای همزیست یا نظام وجود برای تمام اشیایی که همزماناند، میدید. بر خلاف لایبنیتز، نیوتن به فضایی متشکل از نقاط و زمانی متشکل از لحظات باور داشت که وجود این فضا و زمان مستقل از اجسام و حوادثی بود که در آنها قرار میگرفتند. در اصل او قائل به مطلق بودن فضا و زمان (نظریه فضای مطلق) بود. به عقیده نیوتن فضا و زمان اشیایی واقعی و ظرفهایی به گسترش نامتناهی هستند. درون آنها کل توالی رویدادهای طبیعی در جهان، جایگاهی تعریف شده مییابند. بدین ترتیب حرکت یا سکون اشیاء در واقع به وقوع میپیوندد و به رابطه آنها با تغییرات دیگر اجسام مربوط نمیشود.
گوتفرید ویلهلم فون لایت نیتس (به آلمانی Gottfried Wilhelm Leibniz) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان آلمانی
-مفهوم فضا از نظر هایدگر
هایدگر، یکی دیگر از فیلسوفان معاصر در تبیین واژه ی فضا بر این عقیده است که فضا به معنی جایی است که برای جای گیری آماده باشد. فضا به چیزی که در یک محدوده و افق رهاست، جا میدهد. این تعریف از فضا میتواند تا حدودی با مفهوم مادی فضا، فضایی و جایی که هنوز توسط اشیاء فضایی و مکانی صورت تحقق نیافته است، منطبق باشد. او میگوید که فضا در ذات خود همان است که جا از برای آن ساخته شده است. این تعریف از فضا مستلزم تصوری از فضا است که صورت فضا پیش از این که تحقق یابد، وجود داشته است که برای آنجا ساخته شود. این تصویر از فضا صرفاً آن را انتزاعی میسازد زیرا برای آن که برای فضا پیش از تحقق صوری آنجا به وجود آید، باید آن را صرفاً در ذهن انتزاع کرد.
مارتین هایدگر (به آلمانی Martin Heidegger) یکی از معروف ترین فیلسوفان قرن بیستم
-سیالیت فضا
سیالیت فضا رابطهای تنگاتنگ با فضا و زمان دارد. زوی در کتاب چگونه به معماری بنگریم تقریباً تمامی محتوی آن را به این موضوع اختصاص داده بود او می گوید: "معماری به مثابه ی فضای داخلی است و فضای داخلی تنها باحرکت در آن تعریف میشود". بر این اساس داوری درباره ی دورههای تاریخ معماری انجام میشود. بناهای مصری و به خصوص اهرام سهگانه تنها حجم هایی سنگین که خود را اجسامی سنگین نشان میدهند میباشند. معابد یونان هنوز تا معماری فضاهای داخلی راه زیادی دارند و به نظر زوی انسان وار کردن حجمها با نادیده گرفتن فضا همراه میداند. هزار سال پس از ساخت اهرام، مفهوم پویایی و حرکت و زمان در فضا بروز مینماید. در معماری کلیسا میتوان معماری مسیرها را دید و همان گونه که پیشتر آمد این دوره انقلاب فضایی نام گرفت. سیالیت فضا به نظر زوی به معنی عمل به تمامی قواعدی است که تا اینجا بیان شد. هر آنچه دیدیم در اینجا کنار هم قرار داده میشود: تقارن، ضد پرسپکتیو، سازههای آزاد و... با به کارگیری قواعد یاد شده به بیننده ی اثر، این امتیاز داده میشود تا با ایستادن در هر کجای آن آزادانه به هر زاویه که میخواهد بنگرد و این آزادی با حذف عناصر محدودکننده ی معماری کلاسیک به دست میآید.
-نظر اندیشمندان در مورد فضا
از نظر مامفورد، اندیشمند پست مدرن "فضای شهری نمود اهداف انسان ارگانیک است"(Mumford 1961) فضا ارکان خاص انتقال میراث فرهنگی از گذشته است. بدین ترتیب از نظر مامفورد، فرم فضای شهر در طول تاریخ محصول عملکرد فضا است و فضا بعد فرهنگی دارد.
کنزو تانگه یکی از اندیشمندان عرصه ی معماری و شهرسازی است که شهر را به مثابه ی موجودی زنده تلقی میکند که توسعه ی آن بر پایه ی رشد ساختار آن است. از نظر کنزو تانگه فضا میدانی برای فعالیتهای فیزیکی انسان و میدانی برای برقراری ارتباطات به شیوههای نمادگرایانه است. اما مهمترین جنبه ی فضا، ایجاد میدانی برای شکل بخشیدن به انسان است. امس راپاپورت، فضای شهری را در بردارنده مجموعهای از ارتباطات میداند. (Rapaport 1977)
از نظرکستلز، (Castelles 1977) فضا بازتاب جامعه نیست بلکه خود فضا بعد مادی جامعه است و اگر آن را مستقل از جامعه و روابط اجتماعی در نظر بگیریم، مانند آن است که ماهیت را از جسم آن جدا سازیم و اولین اصل هر علم اجتماعی را نادیده بگیریم. روح و جسم با هم ارتباط متقابل دارند؛ بنابراین اشکال فضایی کره خاکی ما، همانند سایر چیزها توسط عمل انسانی شکل میگیرد.