هرازچندگاهی که دلم میگیرد، راهی محلههای قدیمی تهران میشوم؛ همان محلههایی که هنوز بوی زندگی میدهند، هنوز آب و رنگ دارند، پرچین دیوارهایشان کوتاه است و از پشت همین پرچینها میتوان جاری سبز زندگی را دید، لمس کرد و نفس کشید؛ همان محلههایی که نزدیک عید فرشها و گلیمها از سر دیوارهایش آویزان میشود؛ جایی که با آیفونهای تصویری بیگانه است و هنوز کلونها بر درها خودنمایی میکند.
دلم میخواهد یکی از این درها را پیدا کنم، جلو بروم کلون غریبکوب را بکوبم و منتظر شوم بلکه در باز شود و صاحبخانه من غریب در شهر خویش را بپذیرد و برای چند ساعت هم که شده بگذارد طعم زندگی واقعی را تجربه کنم.
عجیب خستهام از دیوارهای بلند آپارتمانهای این شهر. دلم دوباره همان خانههای قدیمی را میخواهد.
بگذار برایت بگویم که چرا باید به این خانهها افتخار کرد.
درهای چوبی خوش قد و قامت
از کوچههای قدیمی گفتیم؛ همانهایی که پرچینهایشان کوتاه بود و بوی عشق میداد.
تنها زینت این کوچههای قدیمی سوای دار و درختهای بیرونزده از سر دیوار، درهای چوبی قدیمیای بودند که ترکیبشان با دیوارهای خشتی و کاهگلی عجیب روحنواز و زیبا بود.
این درها اولین برخورد ما با این خانههاست و از همان ابتدا ما را برای دیدن زیباییهای این خانهها و فلسفههایی که بند بند و جزء جزء این خانهها را دربرمیگرفت، آماده میکردند.
شنیدن صدای کوبه درهایم آرزوست
اولین فلسفهای که گفتیم مربوط میشود به همین کلونها و کوبههایی که برای زن و مرد متفاوت بود و حتی برای مسافر غریبی که از شهری دیگر میآمد، که به آن غریبکوب میگفتند.
وقتی کسی از شهری دیگر میآمد و جایی برای ماندن نداشت، اولین کوبه غریبکوب را میکوفت به امید باز شدن در، درست همانند من که آرزوی کوبیدن این کلونها را به دوش انداختهام و وجب به وجب این شهر را میگردم.
بهراستی این همه ارزش، احترام و فلسفه افتخار ندارد؟
هشتیهای ایرانی
اگر آنقدر خوشبخت باشی که این درهای چوبی به رویت باز شوند، در پشت درها هشتیها منتظرت هستند.
هنوز راه داری تا محرم خانه شوی و اجازه داشته باشی کل خانه را ببینی.
این هشتیها عموما فضاهایی هستند که نورشان را از باز شدن درها و دریچهای که عموما در سقفهای گنبدیشان تعبیه میشد به دست میآوردند.
فلسفه وجودی این هشتیها این بود که در عین حفظ حریم خانه شان و شخصیت مهمانی که بر در خانه آمده هم حفظ شود؛ چیزی که این روزها عجیب جایش در خانهها خالی است.
قضاوت را پای شما میگذارم، آیا نباید به این همه ذکاوت در طراحیهای این خانهها افتخار کرد؟
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وقتی محرم خانه شدی و اجازه پیدا کردی تا دالانها و دهلیزهای هشتی را رد کنی و به حیاط خانه برسی، درست همانجاست که بهشت واقعی را مییابی؛ حیاطی سراسر سرزندگی و زیبایی که دور تا دورش را درختان سرسبز و قد کشیده پر کرده است.
در گوشهای از این حیاطها همیشه تختهای چوبیای قرار داشت که میتوانستی همه خستگی روزت را روی آنها به در کنی، پلههای آجری که تو را گاهی به سرداب خانه و گاهی به ایوان خانه میرساند و رویشان از گلدانهای سفالی پر بود.
حوض وسط حیاط و ماهیهای قرمز همیشگی داخل آنها هم عضوهای جدانشدنی این حیاطهای زیبا بودند.
حوض، قلب فیروزهای خانههای قدیمی
حوضهایی که وسط خانههای قدیمی قرار داشت را به جرات میتوان قلب فیروزهای خانه نامید.
همه ما به خوبی میدانیم عنصر آب تا چه اندازه در معماری سنتی ما مهم بوده و هست و این حوضها آینههای پاکی بودند که هم به خانهها صفا و صمیمیت می دادند و هم نیازهایشان را برطرف میکردند و روشنی به خانه میبخشیدند.
ایوانهای خانههای قدیمی
لختی که روی تخت چوبی کنار حیاط استراحت کردی و از گرمای اشعه خورشید که با جسارت تمام خود را از لابهلای شاخ و برگ در هم تنیده درختان روی تخت رسانده لذت بردی، پیشنهاد میکنم به ایوانخانه بروی.
مگر میشود خانههای ایرانی را بدون ایوان تصور کرد؛ ایوانهایی که برای رسیدن به آنها مسیر گلکاری شده پلههای آجری را طی میکنی و قدم به آنها میگذاری که دیوارهایش با ارسیهای نازنین پوشیده شده و با برخورد نور خورشید به آن جشنوارهای از رنگها بر کف آن ایجاد شده است.
تنها میشود به این همه زیبایی خیره شد و حتی به چشمها هم فرصت پلک زدن نداد تا نکند ذرهای از این زیباییها از نظر دور بماند.
میتوانی از آن بالا زیبایی حیاط را بیشتر ببینی اگر ارسیها به تو این اجازه را بدهند که چشم از آنها برداری.
ارسیهای دوستداشتنی
ارسیها زیباترین عناصر معماری ایرانی هستند.
این عنصرهای زیبا جلوهای خاص و متفاوت به اتاقها و فضاهای داخلی خانه میبخشند؛ چراکه نور را به زیباترین شکل ممکن به داخل خانه میآورند.
ارسیها عنصرهای جدانشدنی معماری ایرانی هستند و بعد از دیدن آنها تنها چیزی که به ذهنت میرسد، شعر زیبای استاد شفیعیکدکنی است:
تا کجا میبرد این نقش به دیوار مرا
تا بدانجا که فروماند چشم از دیدن و لب نیز زگفتار مرا
اتاقهای آینهکاری شده
وقتی پشت پنجرههای ارسی ایستادهای فکر میکنی که زیبایی این خانهها به همین جا ختم میشود.
با خود فکر میکنی مگر میشود از این بیشتر زیبایی داشت در یک خانه اما اگر یکی از این پنجرههای ارسی را باز کنی تازه میفهمی هنوز حتی نیمی از شگفتیهای خانههای قدیمی را هم ندیدهای.
شگفتی آنجاست که دیوارهای آینهکاری شده را ببینی.
ببینی که چگونه نور و تصویر را به بازی گرفتهاند و هر تصویر را هزار تکه میکنند.
ظرافت این آینهکاریها مبهوتت میکند و چنان عظمت و زیباییشان تو را دربرمیگیرد که حتی زبانت برای مدح، تحسین و ستایش هنرمندان این هنر از کار میافتد و در دل افتخار میکنی به تمام این زیباییها و اصالت هنرها
مهمانخانههای قدیمی
فضاهای بیرونی خانههای قدیمی یک جور زیبایی و شگفتی داشتند و فضاهای داخلی آن هم یکجور و از هیچ کدامشان هم نمیشود بهسادگی رد شد.
وقتی پا به فضاهای داخلی این خانهها میگذاری، میبینی تا چه اندازه همهچیز زیبا، ساده و بیآلایش است.
مهمانخانه خانههای قدیمی عموما فضاهایی بودند که دور تا دورشان با پشتیها و تشکچههای زیبایی پر میشد و خبری از مبلمان رنگارنگ نبود.
تنها همین پشتیها بودند که طرحها و نقشهایشان با یکدیگر فرق میکرد و همین طور پارچههای قلاببافی شده روی آنها.
فرشهای ایرانی، نمایانگر هنر و اصالت ایرانی
وسط مهمانخانهها با فرشهایی از جنس اصالت و هنر ناب ایرانی پر میشد.
وقتی روی آنها مینشستی و به تار و پودشان دست میکشیدی حس غرور و افتخار وجودت را پر میکرد.
حس میکردی کسی که این فرش را بافته در تکتک گرههای این فرش روحش را جا گذاشته؛ از بس که این فرشها زندهاند و به فضای خانه روح و جلا میبخشند.
مواد و مصالح ایرانی برای خانههای ایرانی
شاید هیچ متریالی مثل آجر نتواند زمین و رنگ و بوی خاک را برای ما زنده و حاضر سازد.
آجر تنها مصالحی است که در هر گوشه معماری سنتی ما دیده میشود و در هر مکان به فراخور موقعیت و کاربری، شکلی نو به خود گرفته است.
حضور گرم آجر در معماری و طراحی داخلی نهتنها رنگ نباخته است، بلکه در شکل و قالبهای متنوعتری رخنمایی میکند؛ کاشیهای فیروزهای هم که طنین عشق را در خانه برپا میکنند.
خب، برای افتخار کردن به چنین چیزهایی مورد دیگری هم لازم است؟
آوای عشق در خانههای قدیمی با کاشیهای فیروزهای
لاجورد افق صبح نشابور و هری است
که در این کاشی کوچک متراکم شده است
میبرد جانب فرغانه و فرخار مرا
نقش اسلیمی آن طاقنماهای بلند
کاشیهای فیروزهای هم در خانههای قدیمی جایگاه ویژهای داشتند که نشان از اصالت هنر ایرانی داشت.
این کاشیها با آن نقشهای زیبا و فریبندهشان گاه خطی خوش میشدند بر سر در خانه، گاه بر دل حوضها مینشستند و گاه بر بلندای گنبدها اما هر جا که بودند طنین عشق را در خانهها جاری میکردند.
اما زیباییهای این خانههای قدیمی به همین جا ختم نشده و حق مطلب هم در چند خط ادا نمیشود.
میشود نوشت؛ میشود از خیلی از چیزهای دیگر، از سهدریها، از سردابها، از مطبخها، از سفرههای خاتمکاری شده، از ظرفهای لعابی سفالی و ...
نوشت اما هرچه بنویسی کم است.
هر چه بیشتر بنویسی بیشتر میفهمی که چقدر در برابر این همه زیبایی و اصالت و هنر، کوچک و حقیری که باید سر فرو آوری برای این همه هنر، زیبایی،اصالت و...