بعدها در سریال قلب یخی بازی کرد و شد مادری که بیمهری پسرش (کوروش تهامی) را تجربه کرد.
در سریال نابرده رنج، «طلا» خانم بود؛ شیرزنی بود برای خودش؛ پناه مردم در روزهای جنگ. در جراحت هم مادر بود هم مادربزرگ؛ هم به زندگی پسرها رسیدگی میکرد هم به زندگی نوهها. حالا در سریال پشتبام تهران، نوهها دور او را گرفتهاند با مشکلات زیادی که جوانهای امروز با آنها درگیر هستند. یک مامان طاهره است و هزار گره که باید صبورانه آنها را باز کند. در سینما رد درخشش او را باید در فیلمهایی مانند خواستگاری، مارال و شام آخر دنبال کرد.
قاسمی بعد از شش دهه حضور در رادیو، تئاتر، دوبله، سینما و تلویزیون استادی است که برای هنرش وقت میگذارد و با عشق آن را دنبال میکند.
با قاسمی به گفتوگو نشستیم درباره زندگی واقعی و تجربیاتی که از او ثریا قاسمی پخته و دنیا دیده ساخته است.
در سریال «پشتبام تهران» مامان طاهره، بزرگتری است که تلاش میکند به اوضاع سر و سامان بدهد. به نظرتان در دنیای واقعی بزرگترها چقدر میتوانند این نقش را به عهده داشته باشند؟
به نظرم اصلا نمیتوانند؛ چون امروزه نگاه و نگرش جوانها به زندگی و ارتباطات به شکلی است که بزرگترها کمتر از آن سر درمیآورند و شرایط را کمتر درک میکنند. شیوه زندگی و ذهنیت آدمها نسبت به زندگی تغییر کرده؛ به همین دلیل اعضای خانواده کمتر میتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. جوانهای امروزی چون از فناوریهای روز مثل اینترنت و موبایل سر در میآورند، خیلی جلوتر از پدر و مادرها هستند. به همین دلیل بین آنها فاصله زیادی ایجاد شده و نسل امروز نسل قبل خود را قبول ندارد. در چنین شرایطی به بزرگتر خانواده بستگی دارد که چقدر قوی و صبور باشد تا بتواند خانواده را متاثر کند. چقدر توان داشته باشد تا بتواند بار زندگی و اتفاقات آن را به دوش بکشد. چون جوانها امروز زیر بار مسئولیت نمیروند. آنها به تجربیات بزرگترها توجهی ندارند و راه خودشان را میروند.
این شکاف نسلی کمکم دارد به بحرانی فراگیر تبدیل میشود ...
بله. این شکاف خطرناک و سخت است به این دلیل که اگر قرار باشد هر آدمی خودش تجربیاتی را کسب کند، باید هزینه زیادی پرداخت کند و با مشکلات زیادی روبهرو میشود که رفع آنها دشوار است. ما در سریال پشتبام تهران روی این قضیه متمرکز شدهایم که عملکرد نسلها چقدر روی زندگی نسلهای بعدی تاثیرگذار است.
حمایت خانواده در سرنوشت بچهها موثر است ...
بله اگر بتوانند حمایت کرده و انسجام درون خانواده را حفظ کنند. در زمانه فعلی همه پراکنده شدهاند. حتی در یک خانواده چهار نفری هر کسی در اتاق خودش با تلویزیون و موبایل خودش سرگرم است. رفت و آمدها محدود شده و هر کس در لاک تنهایی خودش فرو رفته و این سبک زندگی بسیار خطرناک است.
شما دختر مرحوم حمیده خیرآبادی هستید؛ یکی از بهترین بازیگران ایران. تجربه حمایت مادر از خودتان را چگونه ارزیابی میکنید؟
من به چند نسل قبل تعلق دارم، اما واقعیت این است که خانواده ما هم زیاد انسجام نداشت. شرایط زندگیمان به گونهای بود که زیاد نمیتوانستیم کنار هم باشیم. تک فرزند بودم، خواهر و برادری نداشتم. ارتباط اقوامی زیاد محکمی نداشتیم. اما در خانوادههای دیگر این انسجام را میدیدم یا در کتابها میخواندم و در فیلمها میدیدم. اما اکنون هم هر چه تلاش میکنی، نمیتوانی انسجام خانوادگی را حفظ کنی. بچهها معمولا دیر به خانه میآیند، پدر و مادرها هم به دلیل مشغله کاری معمولا دیر به خانه میرسند. به دلیل مشکلات اقتصادی زن و مرد باید کار کنند. قدیمها زنها مجبور نبودند دوش به دوش مرد خانواده کار کنند. مردان در هر وضعیت شغلی که بودند، میتوانستند معاش خانواده را تامین کنند و نیازی نبود زن هر جور شده برای خودش کاری پیدا کند تا بتواند در تامین مخارج خانواده سهیم باشد. معمولا زنانی کار میکردند که همسر نداشتند یا شوهرانشان به دلایلی نمیتوانستند کار کنند.
تجربهتک فرزند بودن چگونه بود؟ دوست داشتید خواهر و برادر داشتید؟
چون خواهر و برادر نداشتم، نمیدانم داشتن آنها چگونه تجربهای است. بودنشان خوب است یا نه. البته نمیتوان گفت اگر خواهر یا برادر داشته باشی، تنها نیستی یا بیشتر خوش هستی! باید خواهر و برادر داشت، حضور آنها را تجربه کرد و بعد نظر داد. تربیت خانواده در ارتباط بین اعضا خیلی مهم است. بزرگترهای خانواده میتوانند رابطه دیگر اعضا را محکم یا سست کنند. البته امروزه کارشان بسیار سخت است چون به نظرم دیگر ارتباطی وجود ندارد.
از زندگی و راهی که آمدهاید راضی هستید؟
هر چی بوده، تمام شده! من همه عمر تلاش کردم، دانشم درباره بازیگری را به روز کنم. از کارم راضیام، اما درباره زندگی شخصیام به نظرم بهتر از این هم میتوانست، باشد.در سنی هستم که دیگر به رضایتمندی از زندگی کمتر فکر میکنم. روزهای رفته را نه میتوانم برگردانم نه میتوانم غلطهایش را تصحیح یا پاک کنم. با همه اینها سعی میکنم تبدیل به مرداب نشوم و درجا نزنم. مقابل دوربین با همه صداقت و عشقم بازی میکنم؛ اما بر این باورم که ثانیهها بسرعت میگذرند و نمیدانم تا دقایق دیگر چه پیش خواهد آمد.